صبحِ روشن
سعی نابرده در این راه به جایی نرسی دیشب، هیشکی برایم هیچی نخریده بود. تا ساعتِ دوازدهونیم مهمانی بودیم و فال گرفتیم و دستآخر، به جای آجیل و میوه با گالنِ بنزین از خانهی میزبان درآمدیم. هولدرلین سر...
View Articleتا که مرغ ماهیخوار اومد و …
:: گفتم: برویم مریمآباد؟ میخواستم بروم جشن سده. هولدرلین گفت: کِی و کجاست؟ گفتم: نمیدانم. بعد، گوگل کردم. آنوسط چندتایی هم مقاله خواندم دربارهی جشن و بالاخره، در سایتِ خبری انجمن زرتشتیان خواندم...
View Articleدستِ غم از زندگیم کوتاهه
نیم ساعت مانده به وقتِ قرارمان در هجدهم بهمنِ پنج سالِ قبل، من و هولدرلین. دارم خیابان شریعتی را میروم بالا، به سمتِ سهراهضرابخانه. سارافونِ سبزِ یشمی پوشیدهام با روسری گُلدار. فکر میکنم پسر را...
View Articleمن اشک میریزم و تو …
نمیخواستم ناامید باشم، ولی بودم. دیشب، با حالِ بد و دلِ گرفته رفتم که بخوابم. گریه هم کرده بودم. روی تخت دراز کشیدم و فکر میکردم تقصیر من چیه؟ فکر میکردم خودم را مقصّر نمیدانم. همهی تلاشم را...
View Articleشب تا صبح …ستاره میشمارم *
:: از نیمهی اسفند حرف از پیشوازِ بهار بود و بدرقهی سالِ مار. هولدرلین گفت: «مریض نیستیم؟» گفتم «برای چی؟ اینکه برامون فرقی نمیکنه چه وقتی از ساله؟» گفت «آره. واسه من هر روز نوروزه، هیچ حس متفاوتی...
View Articleاین را بخاطر بسپارید
«مرگ نه با سالخوردگی که با فراموشی سر میرسد.» گابریل گارسیا مارکز نوشتههای مرتبط مردی در رختخواب کسی به سرهنگ نامه نمینویسد پیشنهادهایی برای کتابخوانی در نوروز
View Articleتوفانِ دیگری در راه است؟
هر روز، بیشتر از ده خبر، گفتوگو و گزارش دربارهی برنامههای دولت برای افزایش موالید، ازدواج و … میخوانم. اغلب، نمایندههای مجلس و دکترهای روانشناس اظهارنظر میکنند و حرفهایی میزنند دربارهی...
View Articleاز تو چه بگویم …
هر تابستان به پیشوازِ تو آمدن، هزار فصلِ تازه به عمرم اضافه میکند … نوشتههای مرتبط تلخترین بلای بودن
View Articleحادثهی گریهشکن مبارک*
برایم کتاب و کارتپستال خرید و عینکی که میخواستم، سفارش داد. گفتم شمع و کیک هم نمیخواهم. همینکه برویم کتابفروشی و بعد، کباب بناب بخوریم مشتیتر است و بیشتر خوشم میآید. خواستم دیشب را فراموش کنم...
View Articleای هفت سالگی
هولدرلین داشت تعریف میکرد چه گفته و چه شنیده و خلاصه، چه گذشته و من؟ هنوز اشکم درنیامده بود. سرم توی لپتاپ بود و همانآن یک عکس و جمله از میچ آلبوم آمد رو صفحهی هومِ فیسبوق و حرفِ آقای آلبوم آبی...
View Articleقرار
کارهای عقبمانده زیاد دارم، ولی انگار قرار نیست کاری انجام بدهم. هر روز به خودم میگویم که امروز دیگر خودت را خلاص میکنی. حریفِ خودم نمیشوم. صبحها دارم فکر میکنم وبلاگم را بنویسم و عصرها از خودم...
View Articleچشمانداز شنبهها*
هولدرلین میگوید اوقاتِ گهمرغیام به مناسبتِ تولّدم هر ساله است و نمیتوانم تکذیب کنم. از ساعت چهار صبح به بعد، ترش میشوم و غم توی گلویم باد میکند. به گریه میافتم و دلم میخواهد از خانه بزنم بیرون...
View Articleتا صبح من چارتا ستاره مبهم بود
همهجا را سوتوکور و امنوآرام تصور کنید و بعد، اجازه بدهید ناگهان باد بیاید و بوزد و توی همهی سوراخها سرک بکشد و لای درختها بپیچدد و سربهسر خاک بگذارد. میدانید، چشمهایتان پُر از گرد و غبار...
View Articleبِبَر و بیار
زن دارد از بچه تعریف میکند و میگوید از خواهرش قشنگتر است. بچه قبول نمیکند و اصرار دارد که خواهره قشنگتر است و برای زن از دستهای نرم و لپهای تپل او میگوید. دو سه شب قبلتر هم برای من گفته بود...
View Articleبه یادِ میلک
دارم آغازِ برنامهی تازهای را شروع میکنم. همهی امروز توی خانه بودم و دورِ خودم میچرخیدم تا طرحِ نو دراندازم. وسط فکرها و ایدههای تو سرم بودم که یکهو یادم افتاد به میلک. به آن شبِ خیس از باران،...
View Articleبه نام آبان
فردا آبان است. هشتماهی میشود که کرونا آمده و نیمی از زندگی را با خودش برده است. دیگر خبر نمیخوانم و مدرسه نمیروم و کارخانهی رؤیاسازی راه افتاده است. حرفهای پارسال خودم را مرور میکنم و لبخند...
View Articleمیبوسمت و رهایت میکنم
نمیدانم دکترها چه توصیهای میکنند تا آدم بتواند جلو سرطان را بگیرد، ولی میدانم وقتی رودابه کمالی بیمار شد همه منتظر بودیم که دوباره حالِ او خوب شود. خودش هم میگفت که طرفِ زندگی ایستاده است و...
View Articleنقشههایی برای پیدا شدن
لابد آن شب خوب نخوابیده بودم. یادم نیست. هر وقت که به هجدهم بهمن آن سال برمیگردم، خنکای هوا را به خاطر میآورم با یک پیادهروی طولانی، حرفهای معمولی و ناهاری که با هم خورده بودیم. رویای هولدرلین از...
View Article
More Pages to Explore .....